نگاهی به سر در ساختمان میاندازم، نفس عمیقی میکشم و وارد میشوم. چقدر همه جا آرام است. انگار کسی اینجا نیست ولی زمان زیادی نمیگذرد که میفهمم توی این ساختمانها و پشت این دیوارها زندگیهای فراوانی جریان دارد. اینجا مرکز توانبخشی معلولان فیاض بخش است. تقریبا جایی در دل شهر تبریز. نخستین بار که پا به اینجا گذاشتهام بچه مدرسهای بودم و پر از سر به هواییهای نوجوانانه. از آن دیدار اول و آخر تنها خاطرهای تلخ که البته واقعیتی انکارناپذیر بود، توی ذهنم باقی مانده و از جلوی چشمانم دور نمیشود. اما زیاد طول نمیکشد که با کمی پرسه در ساختمانها، متوجه میشوم در این چند سال چیزهای زیادی در اینجا تغییر کرده و دیگر فضا آنقدرها تلخ نیست برایم و میشود جور دیگری هم نگاه کرد. اینجا مرکز نگهداری شبانهروزی از معلولان ذهنی، جسمی و سالمندان است که با بخشهایی مثل مردان، زنان، معلولان ذهنی تربیتپذیر، سالمندان بیبضاعت و معلولان ذهنی عمیق تفکیک شده است. اینها یعنی در فیاض بخش باید انتظار دیدن افرادی در هر سن و سال را داشته باشی. از کودکان شیرخوار گرفته تا پیرمردان و زنانی که به نسبت سنی و ضریب هوشی زیر این سقف ها با هم زندگی میکنند. ضریب هوشی صفر تا ۲۵ که با آنها ضریب هوشی عمیق میگویند. ضریب ۲۵ تا ۳۵ که تربیت پذیر هستند و ضریب هوشی ۳۰ تا ۴۰ که معلولانی آموزش پذیر هستند در اینجا دیده میشود. آنطور که مسئولان مرکز میگویند از سال ۹۰ تا امروز تغییرات زیادی در توانبخشی فیاض بخش اتفاق افتاده که مهمترین آنها جدایی از بهزیستی و اداره امروز مرکز توسط خیران بوده است. توانبخشی فیاض بخش حالا دیگر به صورت تخصصیتری فعالیت میکند. از همان سال بود که به تدریج بازسازی و نوسازی ساختمانهای درون مرکز آغاز شد. محوطهسازی و ایجاد فضای سبز برای معلولان جدی گرفته شد. اساس اداره این مرکز بر پایه کمکهای مردمی است و بر حسب میزان نذورات که در مناسبتهای خاص این کمکها به میزان قابل قبولی میرسد. شاید جالب باشد که بدانید تعداد ۱۲۰۰ خیر در کمک رسانی به معلولان فیاض بخش فعالیت میکنند. بعد از این اطلاعات اولیه و ضروری نسبت به محیطی که قرار است ببینم و از آن بنویسم، همراه با فرزانه جعفریان یکی از پرستاران جوان و با حوصله مرکز که دو سال از فعالیتش در این مرکز میگذرد، به دیدن بخشها میرویم. بخش زنان و دختران نخستین بخشی است که قدم در آن گذاشتهایم. دم دمههای ظهر است و سالن خالی. فضا اینطور چیده شده که در وسط سالن تقریبا بزرگی برای نشیمن ترتیب دادهاند و اتاقها در گوشه این سالن قرار دارند. تمام سالن با فرش و مبلهای خوش رنگی تزئین شده و دیوارها پر از قاب عکسهای بچههای آسایشگاه است. تصاویر توی قابها به آدم لبخند میزنند و انگار زمان ثبت عکس نامهربانیهای زندگی و طبیعت را فراموش کردهاند. خانوم پرستار چراغها را روشن میکند و تک تک دختران را با اسم کوچک صدا میزند و میخواهد همه به سالن بیایند...کم کم تک به تک پیدایشان میشود. لبخند میزنند و به گرمی دست میدهیم. انگار که سالهاست همدیگر را میشناسیم. نیر...مهلقا...الهام...خانوم مهدیپور...فاطمه...بیریا و مودبانه چنان نشستهاند که با خودم میگویم اگر جمعی دیگر بود و امثال ما آدمهای معمولی، حالا چه غوغایی به راه میانداختیم! صدایشان جایی در پس سرم میپیچد. راهروی خالی بوی نا... میدهد. صداهایی نامفهوم، که سعی میکند آوایی شبیه کلمات روزمره را تداعی کند.س...ل..آ..م...سلام!!! گاه تلاشی بینتیجه برای گفتن تبدیل میشود به خستگی تکرار به زبان آنها. نخستین کسی که روبهرویم میایستد و قرار است صحبت کنیم، نیر است. ظاهرش کمی شبیه بچههای سندرم دان است. نمیدانم فکرم تا چه اندازه صحت دارد. توی گوش خانوم پرستار چیزی میگوید که او هم لب میگزد و اشاره میکند که اشکالی ندارد. بعد که اصرار میکنم جریان چیست؟ خانوم جعفریان توضیح میدهد که نیر حساسیت و وسواس زیادی به تمیزی دارد و از اینکه من با کفش وارد سالن شدهام ناراحت است. بعد از کلی دلجویی و معذرت خواهی تا لحظه آخر، میفهمم که دیگر دل خوشی از من ندارد. نیر ۲۳ ساله است و از ۴ سالگی در اینجا زندگی کرده. چشمان مهربانی دارد. تا کلاس پنجم درس خوانده و حالا قرار است ادامه تحصیل دهد. دورههای نقاشی، زبان انگلیسی و مهارتهای اجتماعی را گذرانده و علاقه زیادی به کتاب خواندن دارد. داستان های قرانی را دوست دارد. قول میدهم دفعه بعد برایش از این کتابها ببرم. شاید دلش کمی با من مهربان شد. همین نکته کوچک کافی است تا بدانم اینها چقدر دلهای نازکی دارند و باید در مراوده و ارتباط خیلی بیشتر از اینها مواظب کلماتمان باشیم. خانم جعفریان که خود مدیریت برنامه آموزشی خوانده شاید درک بهتری از میزان یادگیری این معلولان دارد. از نابغه بودن بچهها حرف میزند و اینکه متاسفانه استعدادهای آنها کشف نمیشود. از فاطمه ۲۳ ساله یاد میکند که گرچه در دوران اولیه تحصیل معدلش چندان تعریفی نداشته ولی توانسته با اندکی آموزش با معدل ۱۸ دیپلم بگیرد. انگار محبوبترین و معروفترین عضو توانبخشی فیاضبخش، مهلقا است. ۲۷ سال از ۳۲ سال مدت عمرش را در اینجا زندگی کرده است. مهلقا ویلچرنشین است ولی هیچ ناتوانیای نتوانسته مانع روند زندگیاش شود. تازگیها از حج برگشته و حاج خانم شده است. ماجرا از این قرار است که یک بار مهلقا مقابل پرسش گزارشگر شبکه استانی، تنها آرزوی خود را رفتن به حج خوانده و همین کافیست تا خیری پیدا شده و فیش حج خود را به مهلقا هدیه کند. مهلقا میگوید: اگر در آدمی اراده باشد، هر کاری ممکن میشود. من با اینکه بیسوادم و چیزی بلد نیستم ولی به قرآن و زیارت رفتن علاقه زیادی دارم و تقریبا هر سال با چند نفر دیگر از بچههای اینجا توسط خیران از اینجا به مشهد و زیارت امام رضا میرویم. آنطور که از گفتههایشان بر میآید از زندگی در اینجا راضیاند و به نوعی عادت کردهاند. عمده هنر قابل پیگیری و آموزش داده شده در توانبخشی فیاض بخش، نقاشی است. تقریبا اکثر دختران آموزش دیده و تابلوهای زیبایی خلق کردهاند. همین چند وقت پیش بود که نمایشگاهی از همین نقاشیها برپا شد و خیران و مشتاقان زیادی برای بازدید و خرید این آثار پیشقدم شدند. خانوم مهدیپور که زنی ۳۶ ساله از دوستداران و علاقمندان هنر نقاشی است و قول میدهد یکی از نقاشیهایش را برایم آماده کند تا یادگاری داشته باشم. شاید معصومترین و ساکتترین عضو جمع حاضر الهام باشد. دختری همسن و سال خودم. به ظاهرش که نگاه میکنی هیچ چیز غیر طبیعیای در او نمیبینی ولی خانم جعفریان توضیح می دهد که الهام تیک عصبی دارد. از خانوادهای مرفه است ولی چون مادر سالخورده اش قادر به پرستاری از او نیست، الهام در اینجا نگهداری میشود. آن طور که مسئولان مرکز میگویند، اینجا ظرفیت نگهداری از ۱۷۰ نفر را دارد که هم اکنون ۵۰ زن، ۵۰ مرد، ۳۰ بانوی سالمند و ۳۴ دختر در بخشهای تفکیک شده کنار هم زندگی میکنند که از این تعداد ۸۰ درصد بیسرپرست هستند. آن دسته از معلولانی که خانواده دارند هم پس از تشخیص کمیته بهزیستی در اینجا پذیرش میشوند. هم اکنون ۵۲ نفر کادر درمانی در مسئولیتهای توانبخشی و نگهداری از معلولان و سالمندان در این مرکز فعالیت میکنند. فضای توانبخشی و اتاقهای مجهز به تختخوابهای فلزی و دیوارهای خوش رنگ است ولی نمیتوان منکر شد که این فضا هر قدر هم مجهز و شیک باشد باز هم نمیتواند جای خالی خانه را برای ساکنانش پر کند. با وجود اینکه شیطنتهای گاه و بیگاه برخی معلولان لبخند شوق را بیاختیار در لبانت مینشاند ولی حتی این شیرینی هم دوام چندانی ندارد وقتی دراز شدن دستان بیتوقع معلولان به سمتت و هیاهوی سلام و احوالپرسی آنان که هر کدام با زبان خود بیان میکردند، در کنار بیتفاوتی برخی معلولان قرار گرفته بر روی ویلچر، صحنههای غم انگیزی را میسازد. بخش کودکان، نقطه اوج این تراژدی است. چهرههایی که معصومیت را فریاد میزنند. انگار این همه اسباب بازی و رنگهای شاد هم چیزی از غربت اینجا کم نمیکند. ولی بچهها شادند . بازی میکنند و لبخند تحویلت میدهند. بله! اینجا جایی بود زیر آسمان همین شهر. جایی کنار حواس پرتیهای ما. جایی که ساکنانش آنقدر به تواناییهای خود ایمان دارند که با تمام ناتوانیهای ظاهری از اراده دم میزنند و تو شرم میکنی از اینکه مدام آیه یاس بخوانی و از نمیشود ژها و نشدنها دم بزنی. همیشه پس از اینکه از چنین جاهایی بیرون میآیی با خودت قرار میگذاری بیشتر از اینها قدر زندگی را بدانی و ناامید نشوی ولی انگار دنیای آن بیرون فریبندهتر از این حرفهاست که فراموشکارت میکند! اینجا جای عجیبی است، اینجا ستارگان بسیار پرنورتر از ستارگانی است که ما سالهاست در آسمان رصد کردهایم میدرخشند، ستارگان بیآسمان....! منبع: فارس