گزارشگر روزنامه ترقي در سال۱۲۸۸ شرح مشاهدات خود را به هنگام ديدار از شهر تبريز مكتوب و در روزنامه مذكور بهصورت زير منتشر كردهاست: از شهر خارج شدهایم. مناظر پرفلاکت، خرابههايي را که از آثار مبارزه یک سالهاند دیگر نميبینیم. اما هنوز از گدایان ژنده پوش جدا نشدهایم. گروهی از کودکان مفلوک شبح وار به دنبال درشکه افتاده به صدای غمانگیز مدام التماس ميکنند: خانم یک شاهی، ارباب یک شاهی! آه از این گدایان! ایران یک سره گداخانه است! کودکان بیچاره در چه حالی، در چه فلاکتی هستند! تصویر حال اسف انگیز آنان با قلم امکانناپذیر است. دختربچه، پسربچه، پیرزن، پیرمرد، افلیج کور، کچل، جزامی، مسلول و... بیشمار است. به هر سو بروی، هر طور بخواهی جان به در بری، فوجی از فلک زدگان در میانت ميگیرند و دلت را ميسوزانند و خونت را کثیف ميکنند. انگار حتی به خیال کسی خطور هم نميکند که شاید دیگر پولی در جیب نداشته باشی. به سان سایهاي جان دار دنبالت خواهند کرد قسمت ميدهند و التماست ميكنند. به حرفهايي چون «پول خرد ندارم»، «ولم کنید» و... که به زبان ميآوری و اعتراضات قابل توجهی نخواهند کرد و تو را تا منزلت همراهی خواهند کرد و جان به لبت خواهند رساند [...] اینان گدایان رسمی هستند. خداوند گرفتار گدایان دیگر نکندتان. همین درشکه چی ما را در نظر بگیرید. کرایهمان را طی کردهایم و قرار و مدارمان را گذاشتهایم. اصولا باید سر منزل کرایهمان را بگذاریم کف دستش و از همدیگر جدا شویم. اما مگر امکانپذیر است؟ مساله انعام هم باید به نحوی حل شود! وقتی درشکه چی انعام خواست، نوکرش هم به او پیوسته، گردن کج خواهد کرد و ارباب خواهد گفت. حالا اگرکم بدهی قهر خواهد کرد یا وقتی مثلا ارباب مهمانت ميکند، همه نوکران بیشمارش به دستت خیره خواهند شد و چشم به راه انعام خواهند ماند. اگر قیافهات به اجنبیها رفت، کارت زارتر است... خیال ميکنند که پوستت از طلاست... تا ميتوانند پوستت را خواهند کند. تصور هم نميکنند که شاید تو دیگر پولی در بساط نداشته باشی. در توقفگاههاي سرراه، در چای خانهها و در همه جا چشمها به جیبت، کیسه ات و دستت خواهد بود. در چای خانهاي توقف ميکنی و یکی دو انگشتانه چای ميخوری. ( انگشتانه از آن روی گفتم که استکان هایش گنجایش بیش از یک انگشتانه را ندارد.) نوبت پول دادن که ميرسد، وقتی ميپرسی که چند باید بدهی، خواهی شنید: «هر چقدر دلتان بخواهد» فکر ميکنی اگر گرانبهاترین قهوه را در روسیه خورده بودی، به پول ایران بیش از دو عباسی نميشد. اما وقتی قسمت ميدهند، سر کیسه را شلتر ميکنی چهار عباسی ميدهی و انتظار داری که با رضایت و خرسندی مواجه خواهی شد. اما با کمال تعجب ميبینی که دست گشوده شده در برابرت عقب کشیده نميشود و نگاه چایچی بین دست و جیبت در رفت و آمد است. یک عباسی دیگر هم اضافه ميکنی. تغییر حالت مشاهده نميشود. یک قران دیگر ميدهی؛ همان حالت برقرار است. اگر از اوضاع خبر نداشته باشی، خودت خجالت ميکشی. اما اگر یکی دو بار گوشت را بریده باشند و عادت داشته باشی، دیگر اعتنایی نميکنی و به راه ميافتی. اما در حالی که انتظار رضایت داشتهاي هم پولت رفته و هم مکدر شدهای. در حقیقت این هم نوعی از گدایی است. غارتگری به صورت گدایی. منبع:روزنامه ترقي سال۱۲۸۸