چهارم فروردینماه زادروز ثمینه باغچهبان (دختر جبار باغچهبان)، کارشناس زبانآموزی پایه و آموزش کودکان استثنایی، است. ایسنا: ثمینه باغچهبان در کودکستان باغچه اطفال تبریز،که پدرش جبار باغچهبان در سال ۱۳۰۳ بنیان گذاشته بود،به دنیا آمد. کودکی خود را در کودکستانهای پدرش، در شیراز و تهران و در دبستان ناشنوایان باغچهبان گذراند. همراه با پدر و پس از درگذشت او به آموزش کودکان ناشنوا و تربیت معلمان آنها پرداخت. او عضو گروهی بود که برای تجدید نظر در چاپ کتابهای درسی فعالیت میکرد. برخی آثار ثمینه باغچهبان «پل چوبی»، «حقوق کودک به زبان اشاره»، «بهره ناشنوایان»، «کتاب اول«، «روش تدریس کتاب اول دبستان» و «جمجمک برگ خزون» هستند. ثمینه باغچهبان که هماکنون ساکن آمریکاست، در یادداشتی ضمن تبریک سال نو به هموطنانش، از یادهای کودکی در کودکستان شیراز که به سالهای ۱۳۰۵ _ ۱۳۱۰ برمیگردد، نوشته است: پدرم ما بچههای کودکستانی را به گردشهایی میبرد که البته اهمیت پرورشی آن برای ما کودکان روشن نبود. او ما را کنار رودخانهای که کودکستانمان نزدیک آن بود، میبرد، بدون اینکه چیزی بگوید. طبیعتا ما شروع به جمعآوری سنگریزهها میکردیم. من از این کار خوشم میآمد (و هنوز هم میآید!) مانند دیگر دختران دامنم را پر از سنگریزه میکردم. پسرها سنگریزهها را در جیبشان میگذاشتند. با دامنی سنگین نفسزنان به کودکستان بازمیگشتیم و میرفتیم زیر شیر آب و آنها را میشستیم ... رنگ سنگها درخشان و بسیار زیبا میشد. اینجا بودم که پدرم از بچهها میپرسید از این سنگها کدام را بیشتر دوست دارید؟ چه فرقی با سنگهای دیگر دارد ... اینگونه هم قضاوت ما به کار میافتاد و هم میبایستی بتوانیم که مقصود خودمان را بیان کنیم... *یادی از کودکی با شاگردان ناشنوای پدرم در امامزاده قاسم پدرم تصمیم گرفت که یک تابستان مدرسهاش را در امامزاده قاسم داشته باشد. ثمین و پروانه و من در آن سه ماه روزگار خوشی را با ناشنوایانی که همسالمان بودند، طی کردیم. (یادم است زمانی که جنازهای را میبردند، ما و همبازیهای ناشنوایمان به تقلید مردم دیگر دنبال جنازه تا صحن امامزاده قاسم لا اله الا الله گویان میرفتیم!) درس پدرم درباره گردش زمین به دور خورشید و تغییر شکل ماه در شبها بود... در ضمن فرزندان آقای معلم هم با وجود اینکه تعطیلات تابستان بود، میبایستی در کلاسهای درسی بچههای ناشنوا شرکت میکردند. به این جهت یک شب مهتاب با وجود مخالفت شدید مادرم، آقای معلم همهی ما را به بالای تپهای برد... پاهایمان در تاریکی سر میخورد ... ما مواظب یکدیگر بودیم و پدرم مواظب همهی ما بود. در آن بالا بالاها همه در روی صخرهها نشستیم و به آسمان، ماه و ستارهها نگاه کردیم و لذت بردیم... پدرم در آن شب شعری سرود و من به یاد آن روز شعری از کتاب « من هم در دنیا آرزو دارم!» را که گزیدهای از شعرهای کودکانه اوست، برایتان میفرستم. متأسفانه این کتاب تاریخ چاپ ندارد. همینقدر میدانم که پس از درگذشت پدرم، من آن را چاپ و تقدیم به توران میرهادی کردهام. این کتاب با مقدمهی میمنت میرصادقی (آزاده) در چاپخانهی رنگین در ۳۰۰۰ نسخه چاپ شده است. «ماه من» نمیدانم ماه من، امشب چرا دیر آمد روشن نشد راه من، امشب چرا دیر آمد؟ با هزاران ستاره، چراغان شد آسمان شهابهای زیبا از کمان چون تیر آمد! نمیدانم ماه من، امشب چرا دیر آمد؟ نشستم آنقدر من، نگاه کردم به کوه عاقبت از پشت کوه سر زد و دلگیر آمد! نمیدانم ماه من، امشب چرا دیر آمد! در شبهای گذشته، روشنتر از امشب بود چرا حالش یافته اینگونه تغییر آمد؟ نمیدانم ماه من امشب چرا دیر آمد روشن نشد راه من ، امشب چرا دیر آمد...