این روزها به هر سایت و وبلاگی که سر میزنی، به نحوی اثری از مطالبی حول تحصیل دختران، اشتغال بانوان، وظایف مادری و همسری و بسیاری موضوعات از این دست به چشم میخورد! همه از تکلیف و مسئولیت سنگین و تأثیرگذاری بسیار "زن" بر خانواده و جامعه میگویند و بسیار زیبا هم میگویند! حال من میخواهم به کمی قبلتر از زمان پذیرش این مسئولیتها برگردم... در جامعهی امروز و با وجود امکانات و شرایط موجود، اکثر افراد از همان ابتدا به مدرسه رفته و تحصیل میکنند، تا به مقطع سرنوشتساز کنکور و ورود به دانشگاه میرسند! در این مقطع افراد به سه دسته تقسیم میشوند: عدهای که از همان ابتدا نیز علاقهی چندانی به درس نداشتند یا به هر دلیلی قصد ادامهی تحصیل ندارند به مدرک دیپلم راضی شده و وارد دانشگاه نمیشوند؛ پسرها غالبا مشغول کار میشوند و دخترها هم یا ازدواج میکنند یا به کاری مشغول شده و کمی بعدتر ازدواج میکنند! دستهی دیگر که مانند گروه قبلی آنچنان هم بیرغبت به درس نیستند و به دلایلی چون سواد بیشتر یا مدرک و در نتیجه کار بهتر یا طبق رسم و عادت یا به دلایل اینچنینی هرطور شده، در هر رشته و دانشگاهی، از سد کنکور عبور کرده و دانشجو میشوند! پسرها غالبا بعد از دورهی کارشناسی و یا اگر کمی بیشتر علاقهمند به درس باشند یا تفاوت مدرک کارشناسی و ارشد را بسیار بدانند! بعد از دورهی کارشناسی ارشد، دورهی سربازی را میگذرانند و وارد بازار کار میشوند و بعد هم غالبا ازدواج میکنند و بعد هم ادامهی زندگی! ؛ دخترهای این دسته نیز شرایط پسرهای این دسته را دارند، با این تفاوت که تعدادی از آنها بعد از فارغالتحصیلی در جاهای مختلف مشغول به کار میشوند و برخی هم مدرک را میگذارند در کوزه و آبش را میخوردند! البته یک تفاوتی هم با پسرهای این دسته دارند و آن هم این است که نمیتوان زمان متدوال و مشخصی را برای ازدواج آنان پیشبینی کرد! دستهی سوم افراد درسخوان و طالب علمی هستند که از همان ابتدا نیز اهداف بلندمدت علمی داشتهاند و برای طی کردن مقاطع مختلف تحصیلی برنامهریزی کرده و پلههای ترقی تحصیلی را یکبهیک طی میکنند! این افراد، چه دختر و چه پسر، غالبا قصدی جز ادامهی تحصیل ندارند و پس از اتمام کامل تحصیلات به سایر مسائل فکر میکنند! البته دستهی چهارمی هم میتوان تعریف کرد که پس از ورود به دانشگاه، به دلایل مختلف و به خاطر برخی شرایط جبری و یا اختیاری، دچار تغییر و تحول شده و مسیر زندگیشان تغییر میکند! مثلا برخی در ابتدا از دستهی سوم بودهاند، ولی بعدها به گروه دوم میپیوندند! یا برخی در ابتدا جزء گروه دوم بودهاند و سپس به سرنوشت گروه سوم دچار میشوند! یا برخی در همان گروهی که هستند باقی میمانند، ولی شرایطی کمی متفاوتتر نسبت به همگروهانشان دارند! مثلا کسی از گروه سوم در طی مسیر رسیدن به خواستههای علمی خود، مقاصد دیگر را نیز در نظر میگیرد و مثلا ازدواج میکند! شاید بهتر باشد دستهی پنجمی را هم برای افرادی که جزء هیچ کدام از چهار دستهی قبل نیستند و حتی بعضا خودشان هم نمیدانند که قرار است جزء کدام گروه باشند و چه میخواهند، تعریف کنیم! به خاطر برخی شرایط جامعه، به زعم بنده تعداد دخترهای این گروه بیش از پسرهایش است. اعضای این گروه بیشتر به "رفتن" فکر میکنند تا به "رسیدن"! بدون هدف خاص پیش میروند تا نهایتا طی اتفاقی یا به عبارت بهتر پس از مشخص شدن تکلیفی از تکلیفهای زندگیشان مسیرشان روشنتر شود و بتوانند تصمیم بگیرند! و اما ارتباط این دستهبندیها با موضوعی که ابتدا مطرح کردم... با "پسر"های عضو این گروهها کاری ندارم و صحبتم در مورد "دختر"های این گروههاست که دیر یا زود تکلیف سنگینی که بسیار از آن سخن میرود، بر عهدهی آنان قرار میگیرد. عمدهی افراد مشمول شرایط گروه دوم میشوند. اما مشکل عمدهای که وجود دارد و این مشکل در این گروه بیشتر نمود مییابد این است که از همان ابتدا، هنگام انتخاب رشتهی دانشگاهی، هنگام تصمیمگیری، حتی در دانشگاه، در واحدهای درسی، در برنامههای فرهنگی، در رسانه و به عبارت جامعتر در مواقع لازم، آموزشها و اطلاعات لازم به افراد داده نمیشود و به تبع آن، اولویتهای افراد تغییر میکند و نهایتا هم تغییر در سبک زندگی ایجاد میشود و نارضایتیها افزایش مییابد. سیل عظیمی از دختران داوطلب را که عمدهی آنها جزء گروه دوم میباشند، در دانشگاهها و در رشتههایی نظیر مهندسی معدن و مواد و.... پذیرش کرده و حداقل چهار تا شش سال از عمر آنان صرف تحصیل آن رشته میشود. سپس سایتها و وبلاگها را میبینند که پر است از تکریم خانهداری و تقبیح شاغل بودن زنان و چه و چه! در این شرایط برخی افراد میگویند چندین سال درس نخواندهام که آخر در خانه بنشینم و پر بیراه هم نمیگویند! برخی در حرفهای کاملا بیربط به رشتهی تحصیلی خود مشغول به کار میشوند. برخی نیز خانهداری را ترجیح داده و به دلایلی "شاغل نبودن" را برمیگزینند. گاهی سرخوردگیهایی بابت صرف عمر در رشتهای که درنهایت به هیچ کار زن و خانوادهاش و جامعه نیامده است در او ایجاد میشود. و علاوه بر اتلاف وقت، هزینههای بسیاری از بیتالمال نیز به هدر میرود... جایی شنیدم: از فردی میپرسند روزگارت را چطور میگذرانی؟ میگوید: هیچ! صبحها بیکارم و بعد از ظهرها به کارهای عقبافتادهی صبحم میرسم! و اکنون حکایت اشتغال بانوان و تعریف و یادآوری اهم وظایف آنان، حکایت همین فرد است! آن زمان که باید تدبیری برای روشنتر کردن راه و بهتر کردن انتخاب و راحتتر کردن تشخیصِ بهترین اندیشیده شود، در غفلت میگذرد و سپس باید درصدد جبران آن برآمد! و چه بد شرایطی است، زمانی که فرد بگوید: درس نخوانم چه کار کنم...؟!!