برداشت اول: مبصر کلاس بودم! هر روز، قبل از اینکه بچه ها از سر صف صبحگاهی برن کلاساشون، ما مبصرها جا نفتی بخاریارو برمیداشتیم و میبردیم سرایدار پر نفتشون میکرد!همیشه یک کلاس ۳۵-۴۰ نفری بود و کنار در یک بخاری سیاه نفتی غول پیکر! بعضی از کلاس ها بخاریشون جا نفتی نداشت وسرایدارهر چند ساعت یکبار با پیت میومد مخزن اونارو پر میکرد. اون موقع لوله کشی گاز هنوز مرسوم نبود و خیلی جاها از نفت برا گرمایش استفاده میکردن! این چند سطر خاطرات رنگ باخته ی دو دهه پیش بود، حوالی سال ۱۳۷۰ . یادمه بچه های کلاس همیشه برای فرار از سرما سر نیمکت های ردیف اول که به بخاری هم نزدیک بودند دعوا میکردند. غافل از اینکه این معصوم دانش آموزان سر نزدیکی به بمب نفتی باهم نزاع میکردند! برداشت دوم: روز چهارشنبه برحسب اتفاق مسیر برگشتم از دانشگاه، از خیابان آزادی بود، مابین چهارراه آزادی و حافظ ترافیک نسبتا شدیدی بود و صدای آژیر چند آمبولانس هم در آن هیاهو به گوش میرسید، غافل از اتفاقی که افتاده پیش خودم دلم به حال بیماری که داخل آن آمبولانس به بیمارستان منتقل میشد، میسوخت! بنا بر عادات روزمرگی و اینکه بیشتر مواقع آن مسیر ترافیک است ادامه دادم و از آنجا خارج شدم. تازه به خانه رسیده بودم، طبق عادت داشتم گشتی در خبرگزاری ها میزدم که چشمم به خبری درمورد یک حادثه آتش سوزی در یکی از مدارس آذربایجان غربی افتاد،" کلاس درسی در مدرسه دخترانه روستای شین آباد پیرانشهر دچار آتش سوزی شده است" خبرها حاکی از این بود که ۶ نفر از حادثه دیدگان به خاطر وخامت اوضاع عمومیشان به بیمارستان ابن سینای تبریز منتقل شده اند، بی مهابا دلیل ترافیک چند دقیقه پیش را فهمیدم! برداشت سوم: به هر ترتیبی بود در کوچه پس کوچه های نزدیک بیمارستان سینا جای پارکی پبدا کردم، همه چی آرام بنظر میرسید، داخل بیمارستان میشوم، یکی از خبرنگاران و عکاس های آشنا را می بینم، غمگین هستند، از اجازه ورود به داخل بیمارستان میپرسم، ظاهرا چند دقیقه ایست که بچه ها را آورده اند، به آرامی وارد سالن بیمارستان میشوم، صدای شیون مادری به زبان کردی توجهم را جلب میکند، مگر میشود در این اوضاع سئوالی پرسید و گزارشی گرفت، به خودم جرأت میدهم تا به یکی از اتاقها سربزنم و حالشان را بپرسم، صدای دعای بعضی از پرستاران را هنگام آمد و شد به ای سی یو میشنوم، صحنه دلخراشی ست! مادری منتظر بهبود فرزندش است! دکتری با بغض اعلام ۵۰% سوختگی میکند، پرستاری با چشمهای خیس و اشک آلود و پدری نگران و مضطرب! دختری که روی تخت بیمارستان است انگار همانی نیست که شب با کمک مادرش تکالیفش را تمام کرد، انگار صبح برای گرفتن پول تو جیبی اش روی سرخ پدر را بوسه نمیزد! صورتکهای که تشخیص چهرشان واقع سخت ست و تکالیفی که ماند تا حال صغرا خوب شود!! برداشت آخر: آخرای شب پرسه هایم در فضای مجازی ادامه دارد و خبرهای زیادی که در خبرگذاری ها منعکس میشوند، حال باید پرسید مسبب این حادثه چیست یا کیست؟ آیا باید بخاری نفتی را محکوم کرد؟ یا پیت نفت را؟ چرا دل مادری باید خون شود و بغض پدری زانوانش را خم کند؟! مادری که صبح آن روز با هزار شوق دکمه لباس فرزندش را میبست تا دوردانه اش سرما نخورد... با همان دستان چهره سوخته فرزندش را تحویل بگیرد؟ آیا ما در دهه ی هفتاد زندگی میکنیم؟ مخصوصا وقتی میشنویم که همین روستا گاز کشی هم داشته و با این حال مدرسه ای در این روستا دچار چنین حادثه جبران ناپذیری میشود، جز افسوس نمیشود چیزی خورد! باید منتظر بود و دید که کدام مسئولی میخواهد خود را جای پدر یکی از این دخترها بگذارد، باید منتظر بود و دید که خبر سوختگی ناشی از این بخاری های عهد بوق دیگر از کجا شنیده خواهد شد! باید منتظر بود و دید که کدامیک از مسئولین میتوانند به روی سوخته این دانشآموزان نگاه کنند! حداقل ۲۰ سال از زمانی این بخاری ها تنها روش گرمایشی در اکثر مناطق کشور بود میگذرد! آیا باید ۲۰ سال دیگر هم منتظر حادثه بود؟! که البته دیگر آنموقع نمیشود حادثه خطابش کرد! بهتر است بگوییم فاجعه! |
↧
فاجعه خبر نمیدهد...!
↧