پرواضح است که صرف داشتن منابع غنی معرفتی به معنای داشتن سبک زندگی درست و انسانی نیست، آن زندگی که رضایت دنیا و فلاح عقبی را به ارمغان آورد. البته لازمه ی چنین زندگی ، فرآوری منابع معرفتی و تبدیل آن به برنامه و بازتولید آن بر اساس ضرورتها و اقتضائات فهم وفرهنگ و توان و توش انسان امروزی است؛ چه، منابع دینی ما بسان اقیانوس بیکرانی است که همگان را توان بهره گیری از آن نیست جز آنکه به همت عالمان دین این ذخائر ارزشمند به جویبارهائی برای تشنگان اش بدل شود.همواره گفته ایم و به خود بالیده ایم که دین ما دین انسان ساز است و حیات بخش و جهانی و جاودانه. اما ندانسته ایم که همین تعالیم زندگی ساز اگر به قاعده ی فهم و توان و ظرف و ظرفیت مردمانمان در نیایند و ترجمه و تبدیل نگردند، به شعارهائی رجزگونه و وعده هائی محال بدل خواهند شد که در کشاکش بایدها و شایدهای روزگار برای گویندگانش جز وجدی شاعرانه و برای توده های مردم، در صورت تکرار، جز یاس و ملال نتیجه ای نخواهند داشت. اگر ما دارنده ی نابترین معارف الهی برای زندگی انسانی و خوش کامی دنیاییم؛ از نهج البلاغه و نهج الفصاحه و صحیفه سجادیه و از همه بالاتر قرآن، آن یگانه دُرّ ثمین هستی که بی واسطه کلام خداست و معنی و مضمون و هجا و قافیه و نظم و نثر و آیه و حرف حرف کلام و واژه واژه سطرش از هموست جل و علی، از چه روست که امروزه روز هجوم محتواهای وارداتی از فلسفه و هنر و عرفان و رازهای زندگی و خوشبختی و ... در قامت مجلات، کتاب ها، سایت ها، جملات، پیام ها و پیامک ها محفل و خلوت و ذهن و دل قشر انبوهی از جوانان و تحصیل کردگان ما را به تسخیر درآورده است... البته هرگز گمان من چشم و گوش بستن به حرفهای درست دیگران نیست؛ هرگز، که این نه مقدور است و نه منطقی، درد ما اینست که اگر منبع اصیل گوهر حقیقت به دست ماست ، که می تواند جهانی را بر خوان معرفت پایان ناپذیر خویش بنشاند ، چرا در تبادلات فرهنگی ، هنری و فلسفی از دائره ی تولید وعرضه به کمون استفاده و انفعال در افتاده ایم؟! آیا این درد کهنه نه از آن روست که داشتن این منبع عظیم، از ما انسان هایی ساخته است پر ادعا و کم کار و کم حوصله که به صرف داشتن ثروتی این چنین، خود را واجد همه خوبی ها و خوشکامی ها می دانیم و آیا جز اینست که این احساس "داشتن"، ما را تا بدانجا پیش برده است که چشم به همه دستاوردهای بشری بسته ایم و به صرف داشتن ِ این معارف افتخار میکنیم.داستان ثروت عظیم معرفت در فرهنگ و اندیشه ما ، به سیاق همین ثروت بادآورده ی زیرزمینی مان، طلای سیاه است که به باور من تا این نعمت بی رنج و گران بها به دست ماست، نه اقتصاد ما انگیزه تحرک خواهد داشت، نه اقتصاد کاران ما اجباری به اندیشیدن برای ساختن و پرداختن. مگر آنکه باور کنیم که باید بسازیم. دیگران اگر از "هیچ " ساخته اند، ما از این همه عمق، حتما میتوانیم.ادامه دارد ...