آرامش، واژه ای پنج حرفی ولی با بهایی به وسعت یا فراتر از تمام حروف الفبا که حاضر نیستی با هیچ واژه ای که از ۳۲ حرف الفبا ساخته می شود، آنرا عوض کنی. اینجا یا هر جا که تو، زیر آسمان خدا هستی و زندگی می کنی به دنبال لحظه ای هستی آرام بگیری؛ آرامشی که این روزها در شلوغی آدم ها، شهرها و شاید روستاها هم گم شده است! اینجا زیر آسمان خدا، همه چیز به ظاهر آرام است و این آرامش ظاهری تنها من و تو را فریب می دهد تا به دنبال آرامش واقعی نباشیم. اینجا زیر آسمان خدا، انگار همه چیز و همه کس آتش زیر خاکستر شده است و کافی است تو کبریت را بکشی و تازه آن موقع است که می فهمی همه چیز آرام نیست. اینجا زیر آسمان خدا، تعداد زیر آبزن ها زیاد شده است؛ آن هایی که برای بالا کشیدن خودشان، تو را پایین می کشند و هر روز می بینی جلوی چشمانت چقدر بدون زحمت و دردسر حق انسان ها را به نفع و جیب خودشان ناحق می خورند؛ اینجا همه چیز به ظاهر آرام است ولی کافی است پرده ها را بکشی و این نمایش های ناجوانمردانه را جلوی چشمان همه قرار دهی تا آتش ها یکی یکی روشن شوند. اینجا زیر آسمان خدا، راستگویی، درستکاری و جوانمرد بودن دیگر بهایش را از دست داده؛ اینجا همه چیز در غیاب این خوبی ها آرام است! اما اگر روزی این خوبیه ا از وجدان های خوابیده بیدار شوند، دیگر همه چیز آرام نیست و آتش های زیادی روشن خواهد شد. اینجا زیر آسمان خدا، دیگر انسان ها دلشان به حال همدیگر نمی سوزد بلکه همدیگر را به آتش زیر خاکستر تبدیل می کنند تا به من و تو القا کنند که اینجا همه چیز آرام است! اینجا فقط این تویی که نا آرامی! بخاطر اینکه تنها یاد خدا، تعریف تو از آرامش قلبت است که این با تعریف آنها از آرامش متفاوت است... و اینجا زیر آسمان خدا، بنده خدا بخاطر یک مقام کوچک این دنیایی، برایت خدایی می کند و خدا را بنده نیست، با وجود این همه ظلم آشکار، به زور قدرت و مقامش به تو می فهماند که باید بگویی همه چیز آرام و خوب است! مبادا آتش پنهان شویم، مبادا دچار فراموشی شویم، مبادا خود و وجدانمان را به خواب بزنیم، مبادا باورمان شود که اینجا همه چیز آرام است. اینجا خیلی چیزها آرام نیست، باید بیدار باشیم و بیدار کنیم تا به خواب زمستانی چندین ساله ای که خیلی ها دچارش شده اند، دچار نشویم.