معتقدم اصولاً انسانها یا مالکند یا مملوک. یا امیرند یا اسیر. و اگر فردی مملوک بود، هرچه هم که مالک باشد، مملوک است. مملوک اهوای نفسانی خویش؛ و به طبع آن، اگر انسانی مالک بود، هرچه هم که مملوک اغیار باشد، مالک نفسِ قُدسیِ خویشتن است. و چه مُلکی گرانبهاتر از مُلکِ روحانیِ انسان، که خداوند متعال از وجودِ خویش در موجودیت آن دمیده است. چه آنکه به شخصه، یقین دارم در این مسیر، هیچ گشادهگی و استثنایی وجود ماهوی ندارد. قصد این نوشتار طرحِ صریحِ توصیههایِ اخلاقی نبوده و نیست، چه آنکه، صلاحیتش هم در «وجودِ اخلاقیِ» نحیفِ ما به منصه وجود نرسیده است. بندِ بالا مدخلی است اجمالی، برای دقُالبابی بیآلایش، به جهتِ یادآوریِ مقامِ خلفةالهي انسان. "ما -بشر امروز- قارعه زدهایم. بدانیم یا ندانیم، بخواهیم یا نخواهیم." تکنیک و زندگی تکنیکی که در همه جای جهان بسط و گسترش پیدا کرده است، گواه جهانشمولبودن قارعه تکنولوژی است. قرن حاضر، قرنی است که «قارعه تکنیک» در همان حال که مدام بسط و گسترش یافته و به اقصی نقاط جهان چنگ انداخته، در ژرفای حیات بشری و جوانب معنوی و باطنی وجود انسان نیز رخنه و رسوخ پیدا کرده است و اکنون کار به جایی کشیده که انسان صورت دیگری از زیستن در زمین را نه تنها متصور نمیشود، بلکه آن را محال میانگارد. اگر ما نتوانیم موقعیتمان را در دنیای مُدرن و پُستْمدرن پیدا کنیم، مشکلاتمان حل نمیشود؛ که "بشر فاوستی هم بیکار ننشسته است و تا همتراز کردن تمام مردم و تمام فرهنگها، جولان خواهد داد و از تصرف در نفوس و عقول منصرف نخواهد شد." شهید دیالمه یک جایی گفت: "جامعه ایرانی در برابر اوّلین کسی که الیناسیون را مطرح کرد، الینه شد." جامعهی ما امروز بیش از هر چیز، نیازمند بازنگری انسان در روابطش با خویشتن خویش است. به زعم من امروز، درونگرایی، از نانِ شب واجبتر است. چرا که "ما کوچکترين لحظههاي تأمل در خويشتن را نداريم و اين لحظهها هر روز بيشتر از ما گرفته ميشود." همچنانکه شاعر گفت: "چنان پُر شد فضاي سينه از دوست/ كه رنگ خويش گم شد از ضميرم". اليناسيون فرهنگي، حلول فرهنگ بيگانه در فرهنگ زندهگی ماست؛ استعمار يا وابستگي فرهنگي و تقليد از فرهنگ بيگانه نوعي اليناسيون فرهنگي است. "بازگشت به خويش به اين معني نيست كه از زمان حال رو برگردانيم، به آينده پشت كنيم ، و از هر چه نوا ست متعصبانه بگذريم. اين بازگشت به خويش احياي سنتهاي بومي و محلي و بدوي و جمعآوري و تظاهر به خرافات عمومي و سنتهاي پوسيده انحرافي و متحجر و عقب مانده ارتجاعي نيست. دعوت بازگشت به خويش از اصالت انسان يا اومانيست به بوميگري قومي و خود پرستش تنگ نظرانه و متعصبانه نژادي نيست يك حركت ارتجاعي نيست؛ بلكه، يك نهضت پيشرو و مترقي و آگاهيبخش است".(شريعتي،ص۲۸۱). بازگشت به خويش مبتني بر دو اصل است: «آشنايي با خويش» و «ايمان به خويش». و تمام ارزشِ انسان، در اين است كه اميرِ نفسِ خویش باشد نه اسيرِ آن؛ سید محمّد خامنهای یکبار برایم میگفت، "مردان خدا مردانی هستند که روزی صدبار کشته میشوند." و آن، نَفْسِ آنهاست. تسلط بر نفْس، رياضت ميخواهد، معناي مملوك بودن اين است که ميداند اما نميتواند، چون مالك خويشتن نيست؛ دردناك است كه انسان بداند ولي نتواند! چه میدانی از قدرتِ عمیقِ «خاک»؟ و چه شنیده ای از «پیوند خاک با خاک»!؟ و هیچ میدانی که خاکْ براي انسانِ عابد، بهمثابهي مَعْبَد است که وجود انسانی را در مقام عبودیت حاضر میکند؟ چه میدانی از «نور»! که نور، بالقوه ای است که قوت و شدت آن به معنای سطوت و هیبتی که در بازگشت از خاک، چنان چنگی بر جان خاکیان انداخته است که هیچ نفخهی روحانی، تمثیل آن نمیتواند باشد. رَهرُوان این خاکِ مقدس به زیارت، غسلِ تعمید حسینی ریخته اند و در این زیارت وجهی غریب و متمایز از زیارت مشاهد متبرکهی اهلبیت(ع) دریافت می شود، وجهی که تنها در زیارت کربلا اسطورهی آن را پیدا میکنیم. "این زیارتِ یک مرقدِ شریف نیست و يا زیارت قبورِ شهدا در بهشتِ زهرا. این زیارت، زیارت قتلگاه و تشرف به ابعاد حادثه است." عاطفهمحوری در فرهنگ دینی ما، بستری برای پیکرهیافتن «رَهرُوانِ نور» در کالبد سلوک است. بستری که به شدت در شکلگیری حسِ یک سفرِ سلوکی در اردوهای راهیان نور مؤثر است، عنصري قوی در فرهنگ دو دههی اخیر ماست که در هر یک از قشرهای جامعه به گونهای به منصه ظهور مینشیند. این عنصر قوی، گرايش به درونگرایی است. قشر مذهبی جامعه که آسیبدیدهترین قشرِ جامعهي پس از جنگ بودهاند (چون بار جنگ عمدتاً به دوش آنها بوده است) به شدت متمایل به گفتمان عرفانی است. گاه نگاهی به نوبت چاپهای متعدد و حیرتآور زندهگینامههای عارفانِ متشرعِ شیعه در این سالها، گواه این ادعاست. بهحدي که اکنون تذکره هایی که برای عارفان متشرع شیعه تهیه می شود به یک سرفصل در کتابهای مذهبی تبدیل شده است. این گرایش به عرفان، یک گرایش عمیق به مفهوم آن که سالک بسازد و آنها را به طلب استاد وادارد، نیست؛ که اصلاً دعوتِ عرفانی برخلاف دعوت دینی، یک دعوتِ عام نیست و نبوده است. این سفر، برای اغلب رهروان، بیش از هر چیز کارکرد تسکینبخشِ روحانی دارد؛ کارکردی که نیاز جامعهي بحرانزدهی پس از جنگ است. در دههي اخیر تعداد منبرهای معروفی که محور منبرهایشان محبت و جمال خداست و بیانشان بیانی آمیخته به شعر و عرفان است و با استقبال غیرمنتظرهاي مواجه ميشوند، پدیدهای قابل مطالعه در نظام تبلیغی روحانیت است. قطعاً بخشی از اینها به سیاستهای پوپولیستی در ترویج نظام ارزشی مورد تأييد حکومت ارجاع دارد، اما این همهي ماجرا نیست. اتفاق دیگری که میآید و به این گرایش عرفانی ضمیمه میشود و آن را تشدید میکند، تعریفی از عرفان است که با عرفان خلوتگزیده و چلهنشین، اگرچه جاهایی همپوشانی دارد، اما در نمودهای دیگری، تجلیاتی بسیار متفاوت نشان میدهد. اگرچه هماین تلقی نیز تلقی عوامانهای است از عرفان. اما در گیر و دار تصرفِ بیرحمانهی مدرنیته بر فکر و جانِ وجودِ نازکْاندیشِ انسانِ معاصر، «خاک»، خود، چنان جذبه ای دارد که متأثرات ناشی از این قارعه تکنیکی را در برهه ای از زمان به عدم رسانده و انسان لختی چند، مالکِ حیاتِ حقیقیِ خویش می شود...