وقتی آسوده و راحتی، وقتی رنجی نداری! یادت نرود... یادمان نرود این آسایش و آرامش امروز را مدیون خون های جوانان، پیران، مردان و زنان کشورمان هستیم... خون فرزندان وطنی که ضامن امنیت امروزمان است؛ خونی که هنوز ناجوانمردانه توسط دشمنان کشورمان در مرزها و داخل ایران به زمین ریخته می شود... آری واژه شهید، واژه ای قدیمی و از یاد رفته برای ما نیست؛ شهدای هسته ای و شهدای نیروی انتظامی در مرزهای کشور، گواهی بر تازگی این واژه است. آری از امروز و هر روز یک باری بر دوش تک تک ما است؛ این بار همان مدیون بودن ما به تک تک شهدا است، نکند خسته شویم، نکند زمین بخوریم، نکند این بار مهم را به زمین بگذاریم و نکند شرمنده شهدا شویم ... آری ایستادن و زمین نخوردن، تنها کاری است که می توانیم در برابر قطره قطره خون شهدا انجام دهیم؛ شهدایی که هر کدامشان عزیز و نور چشم خانواده هایشان بودند و هستند.. آری کافی است برای یکبار عکس پیکر پاک شهدای ایران عزیزمان را ببینی؛ عکس هایی که با تو حرف خواهند زد، عکس خونین جوانان وطن که قلبت را نشانه خواهد گرفت و اینک این ما هستیم که باید به وظیفه خود عمل کنیم. آری وظیفه ما حفظ خون شهدا است؛ شهدایی که از همه لذتهای این دنیا دست کشیدند و زندگی ابدی را انتخاب کردند، شهدایی که مخلصانه و بدون هیچ چشم داشتی برای آسایش من و تو، شربت شهادت را نوشیدند.. اما در این میان رفتار و گفتار برخی صاحبان میز و مقام، دل شهدا را خون می کند؛ خونی که رسالت من و تو را قوی تر می کند تا نگذاریم بیش از این روح شهدا در عذاب و سختی باشد، نگذاریم کسی پا روی خون شهدا بگذارد...وقتی خون شهدا وسیله ای برای حفظ میزها، مقام ها می شود، واقعا جواب شهدا را چگونه خواهیم داد!؟ وقتی می بینی یا می شنوی کسانی که از ته دل، ذره ای اعتقاد به شهید و شهادت ندارند، چگونه از اسم شهید و مراسم تشییع شهدای گمنام برای حفظ میزهایشان استفاده می کنند، آن موقع است که اشک هایت بیشتر، برای مظلومیت کنونی شهدای وطنت جاری می شود. آری شهدایی که از همه دلبستگی ها گذشتند و راه شهادت را انتخاب کردند، حال خونشان، اسمشان و یادشان وسیله ای برای به دست آوردن خیلی از دلبستگی های این دنیایی، برای خیلی از صاحبان میز و مقام شده است. آری هیچ واژه ای نیست تا یاریگر من و تو باشد برای بیان احساس مدیون بودن مان به قطره قطره خون شهدا... فقط تنها آرزویمان، شرمنده نبودن در برابر خون شهدا است. میان خاک سر از آسمان در آوردیم چقدر قمری بی آشیان در آوردیم ...به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم شما حماسه سرودید و ما به نام شما فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم - برای این که بگوییم با شما بودیم چقدر از خودمان داستان در آوردیم به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها برای این سر بی خانمان در آوردیم و آب های جهان تا از آسیاب افتاد قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم (سعید بیابانکی)