روز معلم برایم خیلی عزیز است. اول به خاطر این که اگر نصفه و نیمه قلمی دارم همه از تصدق سر معلمهایم هست و دیگر این که بهترین خاطراتم با روزهای معلم و شاگردی گره خورده است. معلمهای دوره و زمانه ما با خیلی از مشکلات دست و پنجه نرم کرده و حسرت آخ را به دل بدگمانها گذاشته بودند، آنها در شرایط جنگ و نبود مایحتاج اولیه، خیلی خالصانه به کلاس میآمدند و میآموختند و قبل از آن که معلممان باشند، حکم یک برادر بزرگتر را داشتند، آنها قبل از آن که «حس کارمند آموزش و پرورش بودن» داشته باشند و قبل از آن که به رقم حقالتدریششان فکر کنند و سر کلاس از گرانی ارزاق و اجاره خانه و اوضاع قحطی زمان جنگ ناله کنند، با روح و دل میآمدند و میرفتند و قریب نیست که همیشهی خدا، آخرین روز خردادی مدرسه، آسمان دل کوچک همه ما ابری میشد. باری... تو این بازار پر از معلمهای یکی از یکی بهتر، اسم سه تا از معلمهایم هر گز از یادم نمیرود. آقای قاسمعلی مهقانی معلم کلاس سوم ابتدایی، دبستان علامه مجلسی اسلامشهر ـ آقای ایرج مرادی معلم علوم و انشاء کلاس دوم و سوم راهنمایی، مدرسه شهید شیرودی شهریار تهران ـ و استاد خوبم دکتر محمد عربزاده دبیر ادبیات سالهای اول تا چهارم دبیرستان طالقانی تبریز. وقتی میگویم معلمهای آن دوره به دلمان نشسته، به خاطر خیلی چیزهاست؛ یکی این که همیشه آنها دنبال ما میگشتند تا درس محبت یاد دهند، آن ها پیگیر رتبه ما در کنکور بودند، آنها مخفیانه به خانهمان زنگ میزدند و نگرانیشان را از وضعیت تحصیلی و دوستان باب و ناباب میگفتند والخ... آن چه در بالا خواندید، مشت نمونه خروار از ادعایم هست که برایم یادگاری نوشته شده است... اواخر بهمن ماه ۹۱ منشی بنیاد فرهنگی طوبی تماس گرفت و گفت که شخصی به اسم مرادی از تهران زنگ زده و اذعان دارد که شماره تلفن بنیاد طوبی را از صفحه شناسنامه اینترنتی آذرپیام یافته و گفته؛ که اگر فرهاد باغشمال در فلان سال و در فلان مدرسه درس خوانده که بگویید به این شماره زنگ بزند... وقتی خانم منشی، اسم آقای مرادی را گفت، دلم هری ریخت... شوخی نیست، معلمی بعد از ۲۵ سال باز پیگیر شاگردش میشود.. صید از پی صیاد دویدن مزه دارد... با دل و سر برایش زنگ زدم و چند روز بعد برای دست بوسی به تهران رفتم. هنوز از خاطرات آن روزها میگفت، حتی ریز و دقیقتر از من... از همکلاسیهایم و موقعیت شغلی و اجتماعیشان حرف میزد که حتی منِ فراموشکار، اسم و خط و ربطشان را نیز از یاد بردهام. معلمی یعنی همین، یعنی سوختن، عشق کردن و نگران فردای شاگرد نشستن و بالیدن به فرداهای آنها. تو این ایام بزرگداشت مقام معلم، دست تکتکشان را می بوسم و آرزوی بهترینها را برایشان دارم. آقای مرادی و آقایان مرادیهای زندگیام! شما مراد من هستید و من مریدتان. دوستتان دارم. شاگرد همیشگی شما