زن چو شد بيدست و پا، شوهر كمي خُل بايدش شوهري كم ادّعا و پرتحمّل بايدش مرد، اگر مانندِ بنده، مفلس است و كارمند عصرها، تا نصفِ شب، در دستها رُل بايدش هر وزيري خواست بنويسد كتابي پُرفروش چند استيضاح با جُرمِ تساهل بايدش كي به توقيفِ دو ـ سه نشريه قانع ميشوند؟ «دور چون با عاشقان افتد، تسلسل بايدش»! ميخري هم نانِ سنگك، هم پنير خارجي! «عاشقِ مفلس، چرا چندين تجمّل بايدش»؟! خودرو پيكانِ ما، تا واقعاً خودرو شود چند قرني سعي در راهِ تكامل بايدش هر كه خواهد جملهي «فردا بيا» را نشنود از همان اوّل، سرِ كيسه كمي شُل بايدش هاي، «آرش» خان! كه لافِ طنزپردازي زني «راهرو گر صد هنر دارد، توكل بايدش