پرده بالا مى رود وقتى كه بالا مى رود گردو وقت بالا رفتنش تنهاى تنها مى رود گردو داخل جيبت اگر گردو بريزى،بين استان ها در سفرها با شما اينجا و آنجا مى رود گردو فصل گرما مثل هر آدم كه گرمش مى شود،گه گاه غلت غلتان و شتابان سوى دريا مى رود گردو در زمستان در مسير رامسر ديدى اگر او را چون كه تابستان ز دريا مانده،حالا مى رود گردو دست مى پوشد به تن،رخت سياه از غصه و اندوه بعد ربع ساعتى وقتى ز دنيا مى رود گردو راه رفتن كار انسان هاست اما غير ممكن نيست در كنار خود ببينى مثل تو، را...! مى رود گردو مى نشيند دائما بر صدر و فوراً قدر مى بيند هر كجا در هر سفر وقتى كه با ما مى رود گردو گاه مقدارى دراز است و به سوراخى كه كم عرض است ناگزير -از روى ناچارى- ز پهنا مى رود گردو ليك در سوراخ نا كم عرض!چون كافى ست جا،آسان داخل سوراخ مذكور از درازا مى رود گردو آب سر بالا صداى بو عطا را هم در آورده ست دارد از فرط غرور از كوه بالا مى رود گردو پرچم گردو پرستان را به دست اهرمن داديم خود وليكن پا به پاى هور مزدا مى رود گردو پرده را بالا بزن! از گوشه نه، كامل بزن بالا تا ببينيم از كجاها تا كجاها مى رود گردو شعر گفتن با همين سبكى كه مى بينيد دشوار است آن هم ابياتى كه كامل مى شود با «مى رود گردو» ذهن تان هر چند باز و روشن و آماده ،انصافاً دست شاعر را نخواهد بست آيا «مى رود گردو»؟ سبز را از روى آن بيرون بيندازيد،مى بينيد با رديفى اشتباه از زير پيدا مى شود گردو با رديف اشتباهى مى توان يك بيت ديگر گفت دست كم تا نيم كيلو در دهان جا مىشود گردو با نهالى از بزرگى سهم خواهى داشت بى ترديد چون نهال كوچك امروز ، فردا مى شود گردو مولوى هم بود اگر، امروز با ما هم صدا مى شد بانگ مى زد«ما ز بالاييم و بالا مى رود گردو»!